تصاویر بدون شرح جالب و دیدنی
لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکسها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture و یا Reload Image را انتخاب کنید
ما نیز سعی کردیم تا گزارشی از این گوشیهای بسیار نوستالژیک تهیه کنیم و مروری داشته باشیم بر تعدادی از آنها که برای ما و شما یادآور خاطرات تلخ و شیرین هستند:
نوکیا 1100:
نوکیا 1100 به عنوان یکی از مهمترین گوشیهای بازار ایران به شمار میآید. این گوشی به گفته خیلیها هیچوقت از یادها نمیرود. بیش از 90 درصد از افرادی که این گوشی را خریداری کردند از آن راضی هستند و به طور خاصی روی آن تعصب دارند. یکی از ویژگیهای فراموش نشدنی این گوشی چراغ قوه آن بود که در زمانهای حساس واقعا به کمک صاحبانش میشتافت. این گوشی در طی زمانهای مختلف به نامهایی مانند:
گوشکوب، یازده دو سوراخ، یازده چراغ قوه معروف بود.
یکی دیگر از ویزگیهای این گوشی که بیشتر زبان زد شد سفت و محکم بودن آن بود. همیشه وقتی با صاحبان این گوشیها صحبت کنید خاطراتی مبنی بر سقوط از ارتفاع یا رد شدن ماشین از روی آن میشنوید.
نوکیا 6600:
این گوشی جزء اولین گوشیهایی است که دارای سیستم بلوتوث بود. البته در آن زمان این فناوری زیاد کابرد نداشت زیرا گوشیهای دیگر تنها قابلیتهای ابتدایی داشتند. نوکیا 6600 به عنوان یکی از گوشیهایی شناخته میشود که توانست انقلابی را در عرصه موبایل ایجاد کند.
این گوشی توانایی پخش بعضی از فرمتهای تصویری را داشت و به خاطر طراحی زیبا و جذابی که دارا بود توانست خیلی زود جای خود را در بین جوانان ایرانی باز کند. البته در آن زمان گوشیهایی مانند 7610 نیز در بازار وجود داشت،اما در کنار فروش زیاد این گوشی شاید خیلی به چشم نمیآمد. البته دوربینVGA و همچنین 6 مگابایت حافظه داخلی نیز از دیگر امکانات این گوشی بود.
نوکیا 6600 به خاطر شکل خاصی که داشت بیشتر به نامهایی مانند: کتلت یا آجر شناخته میشد.
از دیگر گوشیهای نوکیا که در دورههای متفاوت توانستند اسم و رسم خوبی برای خود دست و پا کنند میتوان به N70 یا N73 که در زمان خود بسیار همه گیر شده بودند اشاره کرد. نوکیا همچنان به ارائه گوشیهای ساده ادامه میدهد اما در تولید گوشیهای لمسی نیز بیکار نیست و گوشیهایی مانند:N8 یا 5800 تولید میکند.
یکی دیگر از شرکتهایی که آن روزها در بین مردم طرفداران بسیاری داشت و توانسته بود نظر افراد زیادی را به سمت
خود جلب کند سونی اریکسون بود. این شرکت نیز بعد از نوکیا بازار فروش خوبی در کشور ما داشت. این فروش خوب به این معنا است که حتما گوشیهای خاطره انگیز نیز تولید کرده است.
سونی اریکسون P910:
این گوشی با صفحه 3 اینچی و لمسی خود توانست توجه افراد زیادی را به خود جلب کند. شاید این اولین گوشی لمسی ای نبود که وارد کشور ما شد اما باید به جرات بگوییم که جزء اولین گوشیهای این سبک بود که به قدرت و محبوبیت رسید. از مزایای آن میتوان به یک دوربین VGA و بلوتوث و درگاه مخصوص اتصال به کامپیوتر نام برد. همچنین به غیر از صفحه نمایش لمسی این گوشی دارای یک صفحه کیبورد QWERTY نیز بود. از اجداد این گوشی که در ایران هم وجود داشتند میتوان به P810 و P900 اشاره کرد که آنها نیز بازار نسبتا خوبی داشتند.
چندی پیش که در بازار موبایل قدم میزدم که متوجه یکی از این گوشیها بابرچسب “فروشی نیست” شدم و وقتی علت را از صاحب مغازه پرسیدیم او در جواب گفت: ” این گوشی تنها برای تزئین و زیبایی ویترین اونجاست و خیلی دوستش دارم”. این جمله شاید سندی برای محبوبیت زیاد این گوشی باشد.
سونی اریکسون K750:
شاید معروف ترین گوشی در ایران همین K750 باشد. تقریبا 99 درصد از مردم با این گوشی به خوبی آشنا هستند و کمتر کسی است که آن را ندیده و یا نشناسد. بعد از شنیدن کلمه همه گیر یا در اصطلاح عامیانه “خز” شاید اولین چیزی که به ذهن شما میرسد همین گوشی باشد.
K750 گوشی ای ساده و با امکانات نه چندان زیادی مانند دوربین 2 مگاپیکسلی و البته وزن کم و متناسب بود. اما همین امکانات نسبتا کم توانست سر وصدای زیادی را به پا کند به طوری که در بعضی مقاطع این گوشی نایاب نیز شد. البته همانطور که میدانید گوشیهایی که طرفداران زیادی دارند حتما اسمهای خاص نیز دارند. از مهمترین اسمهای این گوشی میتوان به آجر اشاره کرد.
البته پس از این گوشی مدلهای جدیدتری از آن نیز وارد بازار شدن مانند:K800 که آن نیز به دسته گوشیهای همه گیر پیوست اما نتوانست خاطرات K750 را دوباره زنده کند.
اما در بین گوشیهای سونی اریکسون شاید انصاف نباشد که از سری W نام نبریم.
در بین گوشیهای این سری شاید مهمترین و محبوب ترین گوشی W700 بود. سری W در سونی اریکسون با هدف افزایش قدرت صوتی و تصویری به بازار آمد. البته نباید از این مسئله غافل شویم که این سری از گوشیهای این شرکت بسیار خوب و کارآمد بودند.
W700 به علت سبک ساده و قدرت زیادی که داشت توانست خیلی سریع در بین مردم جایی برای خود پیدا کند به طوری که گاهی دیده میشد که تمام اعضای یک خانواده از این گوشی استفاده میکنند.
نکته جالب اینکه در حین گشت و گذار در یکی از بازارهای موبایل شرق تهران بافردی روبرو شدیم که یک W700 در دست داشت. از او در مورد تلفن اش سوالی پرسیدیم و جواب جالبی نیز دریافت کردیم. او در پاسخ به اینکه آیا از گوشی خود راضی هست یا نه گفت: “این گوشی 4 ساله داره کار میکنه، دوربینش خرابه،صفحش شکسته، بعضی از دکمههاش کار نمیکنه اما هنوز بسیار عالیه و قصد عوض کردش را ندارم”.
در اینجا
باید به این اشاره کنیم که به جز این دوشرکت در زمانهای گذشته گوشیها و شرکتهایی بوده اند که در دوره ای از زمان همه گیر شده اند. از بین این شرکتها میتوان به SONY یا ALCATEL اشاره کرد. همچنین گوشیهایی مانند Z5 نیز خاطرات زیادی برای شما یادآوری میکند. همچنین گوشیهایی مانند نوکیا8110 نیز هستند که خاطراتی را برای اولین افرادی که تلفن همراه داشتند یادآوری میکند.
برای اینکه با نظر مردم و مغاره داران نیز بیشتر آشنا بشویم سری به یکی از بازارهای موبایل زدیم. در ابتدا پس از صحبت با مغازه داران از آنها خواستیم تا نظراتشون در مورد گوشیها بگویند.
یکی از نکات مشترکی که در بین همه افراد وجود داشت تمجید آنها از گوشی1100 بود. همه این گوشی را به عنوان یکی از قدرتمندترین و بهترین گوشیهای ساخته شده در جهان میدانستند. تقریبا 90 درصد از افرادی که از آنها سوالاتی پرسیدیم خاطراتی با این گوشی داشتند.
در مورد دیگر گوشیها نیز جملات جالبی را عده ای به زبان آوردند. وقتی ازیک نفر در مورد گوشی 3310 سوال کردیم او در جواب گفت: “منفجر میشد اما کارمیکرد”.
یا هنگامیکه از یک دانش آموز در مورد همین گوشی پرسیدیم او گفت:“این گوشیا به سن من قد نمیده”.
جملاتی که در مورد K750 و 6600 شنیدیم بیشتر در این حوزه که : “دست همه بود”.
این روزها مردم بیشتر به گوشیهای ظریف، با کاربری بالا، هوشمند و قالبا صفحه لمسی روی آورده اند. گوشیهایی که شاید با یک زمین خوردن از بین بروند.
داستان های کوتاه و خواندنی
از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم !
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...
داستانی متفاوت از چوپان دروغگویی دیگر
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.
آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!
مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.
بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم**.
حکایت چهار دانشجو
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:
که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.
استاد قبل از امتحان با اونها این نکته رو عنوان می کنه که بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس جدا بنشینند و امتحان بدن که آنها هم به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
1. نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره
2. کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره
الف. لاستیک سمت راست جلو
ب. لاستیک سمت چپ جلو
ج. لاستیک سمت راست عقب
د. لاستیک سمت چپ عقب
بنظر شما دوستان، آیا اون 4 دانشجو توانستند به سوالات پاسخ صحیح بدهند ؟!
مورچه و سلیمان
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
آیینه و شیشه
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...
میمون ها و کلاه فروش
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!
نکته : رقابت هیچگاه سکون نمی شناسد
تغییر دنیا
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"
زشت ترین دختر کلاس
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
و همسرم اینگونه جواب داد:
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست
مفهوم خانواده
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!
کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ...
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی !
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی ...
او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی
در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی امان اشکهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی بایست اونجور سرت داد می کشیدم
دخترم گفت : اشکالی نداره مامان چون من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو ...
کوچولوی من ادامه داد : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگل هستن. میدونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو ...
آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکت یا موسسه ای که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟
و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار میکنیم و به خانواده مان آنطور که باید اهمیت نمی دهیم!
چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !
اینطور فکر نمی کنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟!
راهـکارهای جـالب، عجیـب و موثـر
برای کاهـش دردهای جسمانی
می دانیم که درد جسمانی علامت و نشانه ایجاد مشکل و ناهنجاری در بدن است ضمن اینکه عوامل مختلفی باعث درد و ناراحتی جسمانی می شوند. بطوریکه بعضی از این عوامل موقتی و برخی نیز طولانی مدت و نیازمند دارو و درمان هستند... در این ایمیل ترفند هایی برای شما دوستان پرشین استار بیان خواهد شد که شما با دانستن و بکار بستن آنها، بعضی از دردها را می توانید موقتا کاهش بدهید.
خارش گلو : وقتی کودک بودید، قلقلک دادن زیر بغل شما یک سرگرمی جالب بود. حالا در بزرگسالان هم می توان از این ترفند برای رهایی از مشکل خارش گلو استفاده کرد. وقتی که سلول های عصبی گوش تحریک بشوند، باعث اسپاسم عضلات گلو و گردن شده و در نتیجه شما را از شر خارش گلو راحت می کنند. پس قلقلک دادن گوش، باعث رفع خارش گلو می گردد!
صداهای فراصوت بالاتر از حد آستانه شنوایی را تجربه کنید : اگر در محلی شلوغ و پر سر و صدا هستید، بطرف راست خم شوید و سعی کنید با گوش راست بشنوید! چون گوش راست برای شنیدن حرفهای تند و سریع مناسب تر است و گوش چپ برای تمیز و تشخیص دادن تن های موسیقی، قوی تر است.
بر درد آمپول غلبه کنید : به راحتی با سرفه کردن در حین تزریقات، می توانید درد آمپول را کاهش دهید. البته نه آن سرفه ای که تزریقات چی را چنان بترسانید که منجر به شکستن سرنگ در عضله تان شوید. چراکه سرفه کردن در اصل یک ترفندی است که باعث افزایش سریع و موقتی فشار در قفسه سینه شده و مسیرهای عصبی درد را مسدود می کند.
از شر جرم های بینی راحت شوید : فین کردن شدید را فراموش کنید. در اینجا یک ترفند بسیار سریع و آسان برای راحت شدن از جرم ها وجود دارد و آن اینست که بطور متناوب با زبان خود به سقف دهانتان ضربه بزنید، سپس با یک انگشت خود وسط دو ابرو را فشار دهید. این کار باعث می شود که تیغه بینی، عقب و جلو رفته و پس از 20 ثانیه، جرم های متراکم شده و آماده تخلیه می شوند!
از شر رفلاکس مری راحت شوید : کسانی که دچار رفلاکس مری هستند، اگر به پهلوی چپ بخوابند، کمتر به این مشکل دچار می شوند! مری و معده تحت یک زاویه ای بهم وصل هستند، وقتی به پهلوی راست بخوابید، سطح معده بالاتر از مری قرار می گیرد، در نتیجه غذا و اسید به مری بر می گردد.
درد دندان، آخ نگــــو : با یک تکه یخ، قسمت v شکل بین انگشتان اشاره و شست را بمالید، بسادگی خواهید توانست تا درد دندانتان را کاهش دهید.
نوک انگشت تان را سوزانده اید؟ : اگر در اثر تماس ناگهانی با اجاق گاز یا قابلمه داغ نوک انگشت تان را سوزانده اید، به سرعت قسمت آسیب دیده را تمیز کنید و با یک تکه یخ ماساژ بدهید. اگر یخ نبود، از آب سرد نیز می توانید استفاده کنید.
سرتان گیج می رود و به دوران افتاده است؟ : کافی است فقط یک دست تان را روی یک نقطه ثابت قرار دهید، بسرعت دوران سرتان خوب می شود. قسمتی از گوش که مسئول فقط تعادل است در داخل یک مایع شناور می باشد، هر گاه این مایع جابه جا بشود، تعادل شما بهم می خورد، بکمک یک مرجع ثابت بیرونی، مغز سریع تعادل خود را به دست می آورد.
بروز درد پهلو : گاهی به هنگام دویدن، پهلوی آدم درد می گیرد. این بخاطر آن است که بازدم شما با وقتی که پای راست شما به زمین می خورد، همزمان است. در نتیجه به دیافراگم شما فشار وارد می شود، برای رهایی از این درد کافی است، بازدم خود را با وقتی که پای چپ شما به زمین می خورد، همزمان کنید.
جلوی خونریزی بینی را با یک انگشت بگیرید : گرفتن بینی و به عقب برگرداندن سر، راه متداول جلوگیری از خونریزی بینی است، اما شما اگر مقداری پنبه را درست زیر گردی لب بالایی، روی لثه بگذارید و با یک انگشت آن را فشار دهید، خونریزی قطع می شود.
از تپش قلب در هنگام عصبانیت جلوگیری کنید : به انگشت شست خود، فوت کنید! عصب واگ که ضربان قلب را کنترل می کند، بکمک نفس کشیدن، آرام می گیرد.
مغز خود را گرم نگه دارید : بسیار چیزهای کم اهمیتی هستند که مغز را سرد و فلج می سازند. در این حالت، زبان خود را به سقف دهانتان فشار دهید، بطوریکه بیشترین مقدار از سقف را بپوشاند، در این صورت سر درد بر طرف می شود! این سردرد می تواند ناشی از یک بستنی یخی باشد.
از نزدیک بینی پیشگیری کنید : نزدیک بینی به ندرت ریشه ژنتیکی دارد، بلکه بیشتر از خیره شدن چشم به یک نقطه در فاصله کم ناشی می شود. بنابراین بهتر است که هر از چندی، چشم های خود را ببندید، به بدنتان کش و قوسی بدهید، و نفس عمیقی بکشید و پس از چند ثانیه به آرامی نفس تان را رها کنید، این کار باعث استراحت عضلات غیر ارادی هم می شوند. در نتیجه چشم ها هم استراحت می کنند.
خواب رفتگی دست : اگر دست شما موقع رانندگی یا نشستن، در اثر یک وضعیت نادرست بخواب رفته باشد، به آرامی حرکت دادن سر به چپ و راست، در کمتر از یک دقیقه می تواند این مشکل را حل کند و از شر گزگز و سوزنی شدن دست راحت شوید.
زیر آب نفس بکشید : وقتی در زیر آب هستید، این نبود اکسیژن نیست که شما را بیچاره می کند، بلکه دی اکسید کربن است که باعث اسیدی شدن خون و استیصال می گردد. بنابراین کافی است ابتدا، قبل از شنا چند نفس کوتاه و سریع بکشید تا میزان اسیدی بودن خون پایین بیاید. با این ترفند مغز شما می پندارد که اکسیژن بیشتری در اختیار دارد! به این ترتیب ده ثانیه زمان می خرید.
خوب حفظ کنید : همیشه سعی کنید کارهای خود را قبل از خواب، پیش خود مرور کنید و یا درباره مسئله ای که مورد نظر شما است، قبل از خواب فکر کنید، در این صورت وقتی بیدار می شوید، حافظه شما بهتر و سریعتر به شما کمک خواهد کرد. هر چیزی را که شما درست قبل از خواب مطالعه کنید، بهتر در حافظه شما ثبت و ضبط می شود.
سرتان درد می کند؟ : ماهی بخورید. ماهی زیاد مصرف کنید. روغن ماهی به پیش گیری از سردرد کمک می کند. زنجبیل هم با کاهش تورم و درد عملکرد مشابهی دارد.
تب دارید؟ : ماست میل کنید. قبل از شروع فصل گرده افشانی ماست زیاد مصرف کنید همچنین بطور روزانه از عسل محلی منطقه خود میل کنید.
برای جلوگیری از سکته چای بنوشید : با مصرف مرتب چای از رسوب چربی بر روی دیواره شریان ها جلوگیری کنید. نوشیدن چای حتی در بعضی افراد کاهش اشتها را به دنبال داشته و مانع اضافه وزن نیز شده است. ضمن اینکه چای سبز برای سیستم ایمنی بدن فوق العاده است !
بیخوابی دارید؟ : عسل بخورید. از عسل بعنوان داروی مسکن و آرامش بخش استفاده کنید.
دچار آسم هستید؟ : پیاز بخورید. مصرف پیاز التهاب نایژک ها را از بین می برد.
از ورم مفاصل رنج می برید؟ : باز هم ماهی میل کنید. ماهی قزل آلا، تون، خال مخالی و ساردین از ورم مفاصل جلوگیری می کند. (ماهی سرشار از روغن های امگاست که برای سیستم ایمنی فوق العاده است)
دل بهم خوردگی دارید؟ : موز و زنجبیل بخورید. موز به معده ای که اذیت شده کمک می کند و زنجبیل حالت تهوع صبحگاهی و دل آشوب را درمان می کند.
عفونت مثانه دارید؟ : آب قره قاط بنوشید. آب قره قاط سرشار از اسید می باشد که باکتری های مضر را کنترل می کند.
دچار مشکلات استخوان هستید؟ : آناناس میل کنید. شکستگی و مشکلات استخوان با کمک منگنز موجود در آناناس قابل پیشگیری است.
از سندرم پیش از قاعدگی رنج می برید؟ : ذرت بو داده میل کنید. خانمها می توانند با مصرف ذرت بو داده که به کاهش افسردگی، نگرانی و خستگی که از عوارض می باشد پیشگیری کنند.
دچار مشکلات حافظه شده اید؟ : صدف خوراکی بخورید. صدف با داشتن روی مورد نیاز به بهبود عملکرد مغز کمک می کند.
سرما خوردید؟ : سیر بخورید. سرو کله گرفته را با سیر تمیز کنید. (یادتان باشد که سیر سطح کلسترول را نیز کاهش می دهد)
سرفه می کنید؟ : فلفل قرمز !!! مشابه ماده ای که در شربت سرفه بکار می رود در فلفل قرمز وجود دارد. البته فلفل قرمز را با احتیاط مصرف کنید شاید معده شما را تحریک کند.
سرطان سینه؟ : گندم، سبوس و کلم مصرف کنید. این مواد استروژن را در سطوح سالم نگه می دارند.
سرطان ریه؟ : سبزیجات تیره و نارنجی رنگ و سبزی مصرف کنید. پادزهر مفیدی است که در سبزیجات تیره و نارنجی رنگ یافت میشود A بتا اکروتن، نوعی ویتامین.
زخم معده بروز کرده؟ : کلم بخورید. کلم شامل ترکیباتی است که به درمان زخم معده و دوازدهه کمک می کند.
اسهال؟ : سیب میل کنید. سیب را با پوست رنده کنید. بگذارید تا قهوه ای شوید و برای درمان این وضعیت میل کنید. (موز نیز برای این بیماری خوب است)
از شریان های رسوب گرفته رنج می برید؟ : آووکادو بخورید. چربی غیراشباع شده موجود در آووکادو، کلسترول را پایین میآورد.
فشار خونتان بالاست؟ : کرفس و روغن زیتون میل کنید. روغن زیتون فشار خون را پایین می آورد. کرفس نیز شامل ماده ای است که فشار خون را پایین می آورد.
ناهماهنگی قند خون دارید؟ : بروکلی و بادام زمینی میل کنید. کروم موجود در بروکلی و بادام زمینی انسولین و قند خون را تنظیم می کند.
تلاش می کنیم در این ایمیل با زبان گویا و رسای عکس و تصویر، گذشته و اکنون سرزمین باستانی چین را به شما نشان دهیم، سرزمین که همه چیز در آن زمین تا آسمان فرق کرده است.
بانکی دات آی آر
چگونه با توقعات غیر منطقی در ازدواج مقابله کنید
یاد بیگیرید چطور زندگی زناشویی نامطلوب خود را دوست بدارید
یک روز صبح پاییزی مریم در آشپزخانه مشغول نوشیدن چای بود. درخت داخل حیاط طلایی شده بود و خورشید میتابید. او باید آماده میشد تا سر کار خود در دفتر مجله حاضر شود. با نارضایتی به این فکر میکرد، "چرا حالا که ازدواج کردهام هم باز باید سر کار بروم؟ چرا شوهرم نباید از من محافظت کند؟ دوست دارم در خانه بمانم."
به یاد میآورد، "این فکر شوکهام کرد. بعد از فکرم خندهام گرفت. من عاشق کارم بودم و هیچوقت به این فکر نمیکردم که از آن بیرون بیایم. تازه به درآمد آن هم نیاز داشتیم. متوجه شدم که آن قسمت از من به دنبال یک ازدواج خیلی سنتی بود. آنجا شوهرم را بخاطر یک انتظار ناگفته و درواقع احمقانه متهم کردم که از دوران کودکی با من بوده است."
انتظارات و توقعات زندگی زناشویی که نیمه پنهان بوده و به زبان نمیآیند، زن و شوهرها را در مرحله ادراک به آزمایش میکشد. این "قوانین" که در دوران کودکی و سالهای نوجوانی با نگاه کردن به والدینمان و جذب مفاهیم مربوط به نقش زن و شوهر در جامعه؛ از وابستگیها و اعتقادات مذهبی ما؛ از برنامههای تلویزیونی، فیلمها و کتابها شکل میگیرند. عشقها و دوستیهای قبلی هم میتوانند شکلدهنده انتظارات ما باشند. و در سطحی عمیقتر، معمولاً باور داریم که همسرمان زخم و جراحتهای روحی درونی ما را التیام خواهد بخشید.
این تخیلات بعد از ازدواج بیرون میآیند (که برای آنهایی که سالها قبل از ازدواج دوست بوده و رابطه داشتهاند واقعاً تعحببرانگیز است). اما متخصصین عقیده دارند که تخیلات مربوط به کارهایی که همسرتان باید و نباید انجام دهد، خطرناک هستند. اگر همسرتان را با یک استاندارد غیرممکن مقایسه کنید، اگر نتواند ذهن شما را خوانده و آسیبهای کودکی شما را التیام بخشیده و به طرز جادویی زندگی رویایی برای شما بسازد، ناامید و دلسرد خواهید شد.
وقتی زوجی هنوز دلباخته هم هستند، نیاز به چیز زیادی ندارند چون هنوز از آن عشق و دلباختگی اولیه لذت میبرند. توقعتان خیلی کم است، احساسی عالی دارید و زمان زیادی را برای خوشنود کردن همدیگر صرف میکنید. اما هرچه رابطه عمیقتر میشود، توقعات و انتظارات تغییر میکنند. و زمانیکه آن نیازها برآورده نشوند، دیگر کاری از دست همسرتان برای خوشنود کردن شما برنخواهد آمد و همه چیز آزاردهنده به نظر خواهد رسید. هر خستگی و دلزدگی ثابت میکند که رابطهتان درست نبوده و برای هم ساخته نشدهاید. دعواها و مشاجرهها شروع میشوند و این مشاجرات بر سر موضوعات اصلی که اذیتتان میکند نیست.
دلیل آن معمولاً این است که خودتان هم نمیفهمید که موضوعات و مشکلات اصلی چه هستند—یا از به زبان آوردن آنها واهمه دارید. اولین قدمتان؟ باید انتظارات و توقعات خودتان درمورد ازدواج را آشکار کنید—مجموعهای از اعتقادات شوکهکننده، گاهی مسخره و خندهدار و معمولاً آسیبپذیر. از اینکه آماده کردن صبحانه صبح با کدامتان باشد گرفته تا زمانی که میخواهید بچهدار شوید، از اینکه در چه چیزهایی سرمایهگذاری کنید تا اینکه چند وقت یکبار رابطهجنسی داشته باشید، از اینکه همسرتان درمورد مدل موی جدیدتان چه باید بگوید تا اینکه صبحها چطور به هم صبحبخیر بگویید.
در هر مرحله از زندگی زناشویی ممکن است انتظارات جدیدی به وجود آید، مثل اینکه کی خانه بخرید، کی به اتفاق هم در باغچه گلکاری کنید، کی بچهدار شوید، چطور با یک بیماری حاد کنار بیایید، در زمان سختیهای اقتصادی چه برخوردی داشته باشید و یا حتی رفتارتان در زمان میانسالی. اگر الان مهارت لازم برای کشف انتظاراتتان را به دست آورید، به شما کمک میکند کشف کنید در هر مرحله از زندگی واقعاً چه در ذهنتان میگذرد.
اشتباه متوجه منظورمان نشوید. همه توقعات و انتظارات غیرواقعبینانه نیستند. نیازی هم نیست که انتظاراتتان را نادیده بگیرید. وقتی کنترل توقعاتتان را به دست گرفتید—و همسرتان هم همین کار را کرد—می توانید لیست انتظاراتتان را با هم مقایسه کنید. برای شناختن بهتر همدیگر، درمورد هر کدام با هم صحبت کنید.
تصمیم بگیرید که کدامیک از انتظارات همدیگر را میتوانید برآورده کنید. خیلی مهم است که برای خوشنودی همسرتان تلاش کنید، حتی اگر دیدگاه خودتان درمورد یک ازدواج موفق آنگونه نباشد. و از سایر انتظارات بعنوان یک نقطه شروع برای کشف و رشد فردی استفاده کنید: شاید از همسرتان انتظار داشتهاید که یک هیجان جدید وارد زندگیتان کند اما توقعاتتان برآورده نشده است. خودتان فعالیتهایی که دوست دارید را دنبال کنید: صخرهنوردی؟ اسکیت؟ یا شاید هم طراحی جواهر؟
نکاتی مثبت
انتظارات خود—و همسرتان-- را بپذیرید. این امیدها و آرزوها—و حتی بایدها—نشانه نیازهای عمیق شماست. ازدواج شما قادر به برآورده کردن همه آنها نیست اما نادیده گرفتن آنها هم باعث میشود هر دوی شما احساس ناامیدی، تنهایی و خشم کنید.
چیزهایی از همسرتان بخواهید که واقعبینانه باشند. احتمالاً همسرتان نمیتواند هر روز صبح صبحانه را آماده کرده و در تختتان بیاورد، روزی سه بار از ظاهر شما تعریف و تمجید کند یا هیچوقت دعوایی شروع نکند. اما میتواند زمان بیشتری برای درست کردن غذا و گذراندن وقت با شما صرف کند. توافق درمورد برخی توقعات واقعبینانه احساس موفقیت و رضایت را در هر دوی شما ایجاد خواهد کرد.
ببینید چه کاری از دست خودتان برمیآید. مریم داستان ما نمیتوانست از شغل خود استعفا دهد و بیخیال در خانه بماند، در صندلی زیر درخت زیبای حیاط لم بدهد و کتاب بخواند اما متوجه شد که میتواند کاری با استرس کمتر پیدا کند که اجازه دهد بتواند از زندگی زناشویی خود لذت بیشتری ببرد. یک سال بعد، کار خود را عوض کرد و زمان بیشتری برای زندگی زناشویی خود و خانواده داشت.
برای چیزی که نمیتوانید داشته باشید افسوس نخورید. یکی از سختترین کارها در ازدواج قبول کردن این است که بعضی از موارد لیست بایدهایتان هیچوقت توسط همسرتان اجرا نخواهد شد—بخاطر اینکه او کامل نیست و دلیلی هم ندارد که شاهزاده قصه شما باشد. وقتی چیزی را واقعاً میخواهید که میدانید قرار نیست به دست بیاورید، میتوانید ناراحت یا عصبانی شوید و یا کاری را بکنیدکه همه زن و شوهرها بعد از گذشت چند سال از ازدواجشان میکنند: افسوس چیزهایی را بخورید که به خاطر تعهد ازدواج نتوانستید به دست آورید. قبول کردن ازدواج و همسرتان باوجود ناکاملی آنها، تمرینی درازمدت است که برای یک رابطه سالم و خوشبخت ضروری است.
از ناامیدی بعنوان نشانهای از انتظارات ناخودآگاه استفاده کنید. وقتی در زندگی زناشویی خود و از دست همسرتان ناامید و دلسرد شدید، کمی مکث کرده و به آن توقعتان فکر کنید. این کار باعث میشود درمورد انتظاراتتان هوشیاری و آگاهی به دست آورید که اعمال و رفتارهایتان را هدایت میکند. آیا توقعتان منطقی بوده است؟ آیا بهتر نیست خودتان آن را برآورده کنید؟
همسرتان را با همسر دیگران مقایسه نکنید—یا ازدواجتان را با دیگر ازدواجها. روی عشق، خندهها، غصهها و کشمکشهای دنیای خودتان تمرکز کنید. هیچ همسری ایدآل نیست و هیچ ازدواج ایدآلی هم وجود ندارد. با این وسوسه که به خودتان بگویید "اگر فقط همسرم شبیه به شوهر دوستم بود" یا "اگر ازدواج ما مثل ازدواج آنها بود" مقابله کنید. هر ازدواجی خاص است و پستیبلندیهای خاص خود را دارد.
مراقب توقعاتی که از خودتان دارید باشید. 30 سال پیش نیست و شما هم پدر و مادرتان نیستید. بااینکه بسیاری از زوجهای تازه ازدواجکرده ناخودآگاه از خود انتظار دارند که زندگیشان به اندازه زندگی والدینشان خوب و کامل باشد. درمورد کلیشههای فرهنگی جامعه از همسر ایدآل نیر همینطور است.
امروزه در کلانشهرهای ایران و با صنعتیشدن زندگی، جای خالی بازیهای خلاقانه و مبتکرانه کوکان دیده میشود. حال دیگر کودکان از سنین پایین به بازیهای رایانهای روی میآورند و کمتر به بازیهای دستی و فیزیکی علاقه نشان میدهند. بازیهای گروهی کودکان به فراموشی سپرده شده و درحال منسوخشدن است.
کودکان در بازیهای دستهجمعی با محیط بیرون ارتباط برقرار میکنند، حمایت از افراد ضعیف را میآموزند، قدرت ابراز وجود پیدا میکنند و از ترس و خجالت رها میشوند. آنها با رعایت اصول و مقرارت و مفهوم سلسله مراتب آشنا میشوند. بازی، رقابت و تجربه شکست را به کودکان میآموزد.
بازیهای کودکانه موجب ابراز احساسات، عواطف، ترسها و تردیدها، مهر و محبت، خشم و کینه و نگرانیها می شود. انسان به همه این احساسها برای زندگی اجتماعی نیازمند است.
کودکان در بازی به توانمندیهای فکری و بدنی خود آگاهی پیدا میکنند، نیرو و انرژی آنها به بهترین شکل مصرف میشود. علاوه بر این بازی باعث رشد هماهنگ دستگاهها و اعضای مختلف بدن میشود.
بازیهای گروهی کودکان در یادگیری زبان، ساختارهای اجتماعی، رشد قوه تخیل و تفکر و همچنین آشنایی با مفاهیم فضا، شکل و ساخت نقش به سزایی دارند.
به دلیل زندگی محدود در آپارتمانها، جلوگیری از مزاحمت برای همسایگان، عدم امنیت در خیابانها و کوچهها به هنگام بازی، کودکان شهرنشین از انجام بازی های طبیعی محروم هستند. یکی از نتایج بزرگ شدن شهرهای ایران، محدودیتهای غیر طبیعی برای کودکان است. وقت کودکان، بخصوص دختران اکنون بیشتر در چاردیواری میگذرد: « چاردیواری خانه، اطاق، ماشین، مدرسه».
شرایط فرهنگی ایران امکان کمتری برای بازی در خارج از خانه برای دختران ایجاد میکند. بنابراین شرایط فیزیکی داخل خانه، فضاهای کوچکتر و فضاهای بسته، دختران را به سمت بازیهای تخیلی و نمادین هدایت میکند.
اسباببازیهای سنتی نیز حال دیگر جای خود را به اسباببازیهای ارزانقیمت چینی دادهاند.
اکنون کودکان پس از "عبور از مرحله بازی با اسباببازی" به بازیهای رایانهای روی میآورند. هنوز تاثیرات مثبت و منفی بازیهای رایانهای بر روی کودکان دقیقا مشخص نیست و این روند "نو" موضوع تحقیقاتی طولانیمدت برای جامعهشناسان و روانشناسان خواهد بود.