روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.
مهناز افشار
روناک یونسی
نیکی کریمی
الهام حمیدی
مهراوه شریفی نیا
مهراوه شریفی نیا
گلاره عباسی
پوران درخشنده ـ مریلا زارعی ـ طناز طباطبایی
بهاره کیان افشار و کورش تهامی
روناک یونسی ـ شهرزاد کمال زاده
شهرزاد کمال زاده ـ روناک یونسی
پوران درخشنده ـ مریلا زارعی ـ طناز طباطبایی
شهرزاد کمال زاده ـ روناک یونسی
نور
عرش را آذین کنند و فرش را جارو زنند
تا که بر بالای شهلای نگار ابرو زنند
حوریان افتاده از تاب و ملائک لب خموش
قطرهای از آبِ کوثر بر سیه گیسو زنند
وه چه چشمانی، چه مژگانی، چه برقِ روشنی
پیش چشمش اختران چون ذرهای سو سو زنند
عرشیان در وقتِ دیدارش همه صف میکشند
عاشقان مدهوش و دم از ذکر الاّ هو زنند
از سماء پل نوری از سیارههای بی شکیب
تا حریم مکّه از شوق و شعف زانو زنند
کعبه دامن را گشوده، دل اسیر و منتظر
تا که هر چه زودتر بلکه صدای او زنند
از زمین و نه فلک آوای احمد میرسد
از همه ارکان هستی یا محمّد میرسد
با وجودش سینهی محزون دلان مسرور شد
حقّ ز یومن خلقتش آخرِ به خود مغرور شد
چون خدا میخواست هر دم صحبتی با او کند
جبرئیل آمد برای وحیِ او مأمور شد
عاقبت شیطان که در چارم فلک ره میگرفت
از حریم آسمان اوّلین هم دور شد
هر چه ظالم بود در اقصی نقاط این زمین
لحظهی میلاد احمد لال گشت و کور شد
طاق کسری بر خودش لرزید از مولود او
هر بتِ بیجان برای سجدهاش مجبور شد
خستگان دیدند از مشرق به مغرب ناگهان
آسمان روشن شد و عالم سراسر نور شد
از زمین و نه فلک آوای احمد میرسد
از همه ارکان هستی یا محمّد میرسد
این پسر محمود و احمد، آخرین پیغمبر است
رحمت للعالمین است و وجودش اطهر است
او بشیر است و نذیر است و بود یاسین و نون
داعی و شمس است و بر هستی بسانِ گوهر است
جملهی پیغمبران از او خبر آوردهاند
او ابوالقاسم محمد، انبیاء را زیور است
هر خطِّ قرآن بود تعریفی از رفتارِ او
او خودش تفسیرِ هر حرفِ کتابِ داور است
در مقام او فقط این جمله را گویند و بس
حق که چون نوری ست، او نورِ خدا را پیکر است
گر چه دین های زیادی پیروانی داشتند
دین او اسلام و از ادیان دیگر سر تر است
از زمین و نه فلک آوای احمد میرسد
از همه ارکان هستی یا محمّد میرسد
سریر
آمد به زمین صدای پژواک
ای اهلِ جهان ز غصه حاشاک
وقتِ غمِ بی کسی به پایان
اسلام بیاورید بی باک
با حبّ نبی جدا شوید از
هر نالهی دنیویِ این خاک
چون آمده نوری از خداوند
دیگر نشود دلی ز غم چاک
بر دورِ سریرِ شَه نبوّت
صد جانِ فرشته گرمِ چالاک
بر سر درِ آن سریر با زر
بنوشته خط از مرکَبی پاک
این تخت نبوّت است احمد
لولاک لَما خلقتُ افلاک
* * *
آدم شده مستِ روی ماهش
ادریس دلش چو گردِ راهش
خضر است به مجلسش سخنران
داوود به مدحِ یک نگاهش
الیاس شده خمار و مدهوش
نوح است به کشتی پناهش
یونس نظرش به بحرِ دیده
یعقوب قسم خورد به جاهش
موسی که عصا کنار انداخت
عیسی بخرد کمی ز آهش
پر آب چو زمزمِ خلیل است
از حاصلِ اسمعیل چاهش
یوسف بِبُرَد به تیغ دستش
از دیدن مژهی سیاهش
* * *
هستی ز وجودِ او معطّر
پای قدمش هزار دلبر
لعلِ لبِ او به شکلِ یاقوت
نازِ نظرش، شکوهِ ساغر
از رود ظلالِ چشمهایش
پر گشته سبویِ حوضِ کوثر
گوید به خودش خدای احسنت
چون خلق نموده حقِ دیگر
در نورِ جبینِ اوست عکسی
از فاطمه آن عزیزْ دختر
عبداله از او چو گرمِ خیرات
شاد از رخِ مصطفاست مادر
لب بسته چو آمنه به گوشش
لالایی آمنهست حیدر
* * *
از خلقت او خدای سرمد
داده به تمام آدمی ید
تا حبلِ متینِ او بگیرند
نامش ببَرند هماره بی حد
از نغمهی آسمانیش خلق
گردیده فلک به دستِ ایزد
با حبّ رسول این میسّر
میزان تمییزِ نیکی و بد
با اوست که جملگی حاجات
یا گشته قبول یا شود ردّ
دانی ز چه روی خلق گشتیم
عالم همه نذرِ مویِ احمد
بر طاقِ جنان نوشته با نور
اجرِ صلوات بر محمّد
پروانه
هر دلی پروانه در کوی محمّد میشود
عاشقی دیوانه از روی محمّد میشود
در قیامت چشم و دل سوی محمّد میشود
کار ما در کُنجِ ابروی محمّد میشود
* * *
هر که خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
یا که رمزی را برای حلِ مشکل آورد
یا که در باغِ جنّان جایی به حاصل آورد
چارهی کارش خمِ مویِ محمّد میشود
* * *
هر که میخواهد دلش پر نور و روحانی شود
باغ روحش مملو از سبزی و ریحانی شود
در کنارِ سفرهی عشّاق مهمانی شود
درد او درمان به گیسوی محمّد میشود
* * *
هر که مجنون وار در عشق رسولش خانه کرد
از میِ سبزِ نبوّت جرعه در پیمانه کرد
در حریمِ عشقِ احمد مستیِ جانانه کرد
بر خدا سوگند آهوی محمّد میشود
|
دیدنی های امروز
اعتصاب کارکنان فرودگاه فرانکفورت آلمان
اجتماع یک قبیله سنتی بولیویایی در شهر لاپاز
اجتماع زنان هندی مدافع حمل وسایل دفاع شخصی برای زنان
ویرانی های شهر دوما سوریه در حومه دمشق
زنان ارتشی افغانستان در شهر هرات
کمک یک دختر 11 ساله هندی به پدرش
صندوق های رای انتخابات سراسری در اردن
خشک کردن نایلون های بازیافتی در کارگاهی در لاهور پاکستان
نمایش یک مجسمه جالب ساخت هنرمند فرانسوی در نمایشگاهی در سنگاپور
مه گرفتگی شهر سانفرانسیسکو آمریکا
نیایش راهبان بودایی در معبدی در تایلند
نیروهای حراستی شتر سوار در مقابل کاخ ریاست جمهوری هند در دهلی نو
بدون شرح!
بر آنها که می هراسند بسیار تُـــــــنـد
بر آنها که زانوی غم بغل میگیرند بسیار طولانی
بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کـوتـاه است
اما برآنها که عشق میورزند زمان را آغاز و پایانی نیست
( ویلیام شکسپیر )