اگرچه در سفر شام رنج و صدمه کشیدم
هزار شکر شها ماندم و مزار تو دیدم
چگونه شرح دهم نازنین برادر زینب
تو خود گواه منی کاندرین سفر چه کشیدم
به زیر نیزه و شمشیر و سنگ و خنجر و پیکان
چو یافتم بدنت مرگ خویشتن طلبیدم
شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت
چنان نمود که دل از حیات خویش بریدم
ازان زمان که تو گفتی ز تشنگی جگرم سوخت
من آب سرد و گوارا بدون غم نچشیدم
گمان مدار که دیگر زیاد زنده بمانم
گواه قامت خمگشته است و موی سپیدم.