جلوی نمایشگاه خودرو ایستاده بود و به خودروهای لوکس خیره شده بود.یاد 20سال پیش افتاد؛وقتی که بزرگترین آرزویش رفتن به دانشگاه و مهندس شدن بود.همیشه فکر میکرد وقتی مهندس شود می تواند آخر مدل خودرو یا هر چیزی که بخواهد را به دست بیاورد.
وارد مکانیکی که شد شاگرد مکانیکی گفت:آقا مهندس این ماشین دیگه فرسوده شده،موتورش باید پیاده بشه و کلی هزینه داره.چی کار میکنی؟
نیشخندی زد و گفت:دستم خالیه،مجبورم بفرستمش پارکینگ!!!
دوستای عزیزم خیلی دلم میخواد نظرتون رو درباره ی این داستان کوتاه بدونم.ممنون.
تاریخ : دوشنبه 91/8/1 | 8:18 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروز | نظرات ()