درهجر یار
تـاسـیر نبـینم رُخـت
ای یـار نمـیرم
کـوسَـت
نـزنـم بـرســرِ بـازار نمـیرم
در پـرتـوِ عشقـت اگـرم
بـال بسـوزد
پروانه
صفت درپی اسرارنمیرم
دل درکـف
معشـوق دگـر؟!، نـه، نسپارم
از من بـِبَـــراین
دل که بدهکار نمـیرم
بارانِ دوچشمان ترم
جوی روان است
ناکام تماشای رّخت زار نمـیرم
رنجیده به در دوخته
ام دیده ی گریان
بازآی که با این تنِ
تب دار نمیرم
دل، بسته ی زُلفِ شکن
اندرشکن توست
دستی به سرافشان که گرفتارنمیرم
خون شد بَصَرازهجرتوای
یوسفِ زهرا
بازآی که بادیده ی
خونبارنمیرم
تاکی زحجابِ گنه ام
روی بپوشی
شرمم بُوَدارعاقل
وهشیار نمـیرم
درغیبتِ کُبرایِ
توعمرم به سرآمد
باشدکه دراین دوره ی دَوّار نمیرم
تاریخ : جمعه 90/9/4 | 11:50 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروز | نظرات ()